۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

پنجره

بغضی درون پنجره فریاد کم داشت

نی بود با صد شکوه اما باد کم داشت

کوهی که بر دوشش هزاران صخره غم بود

یک بیستون، یک تیشه، یک فرهاد کم داشت

از درد می پیچید، می نالید، می مرد

آن کس که در تنهاییش همزاد کم داشت

با بادهای پر هیاهو همسفر بود

در پرسه هایش ناکجا آباد کم داشت

می خواست تا مرز جنون راهی شود آه

یک «یاعلی» یک «هرچه باداباد» کم داشت

هیچ نظری موجود نیست: