۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

زمستان آخر

زمستانی مرا آخر زنی چنگ
گلو یم را بسازی از نفس تنگ
بری مرا با خود مرا با یک اشاره
زنی در طبل تن چنگ و نقاره
به پابوسی خاک تیره و تار
مرا سازی به زندانی گرفتار
چه زندانی چه معمار خسیسی
بدین موزه چه اشیاء نفیسی
ابد سازی تو این زندانی ام را
چه طولانی کنی مهمانیم را
چه مهمانی که اینجا میزبان نیست
بجز ماری و موری پاسبان نیست
تو ای موری که در من خانه کردی
تنم را اینچنین ویرانه کردی
تو هم ویران شوی آخر زمانی
بدان این نکته را گر نکته دانی
سلیمان بود امیر چون تو موری
به موری تحفه شد آخر به سوری
هر آنچه خورده ایی از چرب و شیرین
حقوق حقه ی افراد مسکین
نمی دانی چنین زندانی از خاک
برد پایین تو را از اوج افلاک
هرآنچه خورده ایی از حق مظلوم
تو را موران کنند آنگونه معدوم

پنجره

بغضی درون پنجره فریاد کم داشت

نی بود با صد شکوه اما باد کم داشت

کوهی که بر دوشش هزاران صخره غم بود

یک بیستون، یک تیشه، یک فرهاد کم داشت

از درد می پیچید، می نالید، می مرد

آن کس که در تنهاییش همزاد کم داشت

با بادهای پر هیاهو همسفر بود

در پرسه هایش ناکجا آباد کم داشت

می خواست تا مرز جنون راهی شود آه

یک «یاعلی» یک «هرچه باداباد» کم داشت

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

سكوت


صدا صدا صدا سكوت
ندا زخنجر جفا زما سكوت
به رقص چوب خيزران
دوباره از قفا سكوت
ز آه استجارييم ترانه هاي آتشين
فراز خستگي ببين ز روح آشنا سكوت
مگر نه من به شورشم
چرا چرا چرا سكوت